برخی اشعار فائز دشتی

ساخت وبلاگ

دلا تا چند در آزارم از تو

گهی نالان ، گهی بیمارم از تو

تو فایز در جهان بدنام کردی

برو ای دل که من بیزارم از تو

...

دو گیسو را به دوش انداختی تو

ز ملک دل دو لشکر ساختی تو

به استمداد چشم و زلف و رخسار

به یکدم کار فایز ساختی تو

...

نسیم ، امشب عجب دفع غمی تو

یقین دارم نه از این عالمی طتو

شمیم زلف یار فایزستی

و یا ز انفاس ابن مریمی تو؟

...

خوش لحان مرغکی وقت سحرگاه

مرا بیدار کرد از صوت دلخواه

زدی هی بال خواندی شعر فایز

که بر تو باد رحمت بارک الله

...

به زیر زلف برق گوشواره

زده بر خرمن عمرم شراره

بیا فایز که از نو آتش طور

تجلی کرده بر موسی دوباره

...

دام از بس که دنبال تو گشته

دل خون گشته پامال تو گشته

مگر در وقت مردن خون فایز

ترشح کرده و خال تو گشته

...

غم و غصه تن و جانم گرفته

فراق یا دامانم گرفته

به کشتی اجل فایز سوار است

میان آب ، طوفانم گرفته

...

پری رویان به ما کردند نظاره

یکی چون ماه و باقی چون ستاره

کمان ابرو و مژگان تیز کردند

زدند بر جان فایز چون هزاره

زیباترین شعر های ایرانی ...
ما را در سایت زیباترین شعر های ایرانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : frazerezac بازدید : 190 تاريخ : يکشنبه 9 آبان 1395 ساعت: 2:48